کد مطلب:5518 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:119

مدینه مهیای استقبال از پیامبر
آن روزها زمزمه اسلام - آیین جدیدی كه محمّدصلی الله علیه وآله در مكّه آورده بود - در شهر «یثرب» پیچیده بود و گروهی از دو قبیله بزرگ و مشهور «اوس» و «خزرج» این آیین را پذیرفته بودند و در دو سال پی در پی، پیمانی در مكه با محمّدصلی الله علیه وآله بسته بودند و در پیمان دوم او را به شهر خود دعوت كرده، وعده حمایت و پشتیبانی به او داده بودند.

اینك خبر می رسید كه پیامبر اسلام صلی الله علیه وآله كه از طرف قریش در فشار بود، بنابر این دعوت، مكه را ترك گفته رهسپار یثرب شده است.

یثرب حال و هوای دیگری داشت، چشم های مشتاق نو مسلمانان و همه آنان كه شیفته سخنان و رفتار پیامبر بودند به راه مكه دوخته شده بود و در انتظار ورود او به این شهر، روزشماری می كردند. این انتظار چندان طول نكشید كه خبر رسید پیامبرصلی الله علیه وآله، به دهكده «قبا» در حومه یثرب - كه محل سكونت چند قبیله بود - وارد شده است.

رسول خداصلی الله علیه وآله پس از چند روز توقّف در قبا، همراه گروهی از بنی نجار [1] سوار ناقه ای شده، روانه یثرب گردید.

هنگام ورود آن حضرت به شهر، مردم با شور و علاقه فراوان از ایشان استقبال كردند. سران و بزرگان قبائل، زمام ناقه پیامبرصلی الله علیه وآله را می گرفتند و درخواست می كردند حضرت در محله آنان فرود آید.

پیامبرصلی الله علیه وآله فرمود: راه شتر را باز كنید، او مأموریّت دارد؛ هر جا بخوابد، من همان جا فرود خواهم آمد [2] .

سرانجام شتر در محله «بنی نجار» در زمینی نزدیك خانه ابوایّوب انصاری (خالد بن زید خزرجی) بر زمین خوابید.

در این هنگام كه انبوه مردم در اطراف پیامبرصلی الله علیه وآله گِرد آمده بودند، هر كدام خواستار میزبانی حضرت شدند.

ابوایّوب، اثاث و لوازم سفر حضرت را به خانه اش برد و پیامبرصلی الله علیه وآله به خانه او رفت. بدین ترتیب افتخار میزبانی پیامبرصلی الله علیه وآله نصیب ابوایوب گردید.

مناسب است در آخر این مبحث، به نكته ای ظریف اشاره نماییم:

روایت شده كه چون پیامبرصلی الله علیه وآله، از مكّه هجرت نمود، رو به مكّه نمود و گمان كرد دیگر به آن جا برنمی گردد، دل شكسته شد و گریه نمود.

جبرئیل علیه السلام نازل گردید و این آیه را تلاوت نمود:

«انَّ الَّذی فَرَضَ عَلَیْكَ الْقُرانَ لَرادُّكَ الی مَعادٍ...» [3] ؛ ای رسول ما! یقین دان كه آن خدایی كه قرآن را بر تو واجب گردانید (ابلاغ آن را وظیفه تو قرار داد)، البته تو را به جایگاه خود باز گرداند...


[1] بني نجار اقوام مادري عبدالمطلب بودند.

[2] گويا رسول خداصلي الله عليه وآله با اين تدبير در نظر داشت، همانند داوري درباره نصب حجرالاسود، افتخار و شرف ميزباني او، نصيب قبيله يا خاندان خاصّي نشود تا در آينده مشكلي ايجاد گردد.

[3] قصص (28) آيه 85.